ماه من

نبودنت برای من، گران تمام می‌شود
دوریِ از تو ماهِ من، رنجِ تمام می‌شود

گرچه به خاطرت نیَم، خاطرت همدم من است
زردی چهره‌ی خزان، از سبب غم من است

سوی رقیب می‌روی، خنده به ناز می‌کنی
از چه به راز رفتی و با که نیاز می‌کنی

علت آفرینشم، در طلب تو بودن است
سهم من از وصال تو، نامدن و نبودن است

تاب سیاه موی تو، چون که کنار می‌رود
از دل سرسپرده‌ام، تاب و قرار می‌رود

تا که نگاه جاذبت، مست و خمار می‌رسد
همچو مثال مولوی، شه ز شکار می‌رسد

عشق تو همدم من و یاد تو هر دم من است
ترس نبودنت مها، باعث ماتم من است

سوی دگر نگه کنی، روز مرا سیه کنی
با دل بی‌گنه بد و عمر مرا تَبَه کنی

درد تو و دوا تویی، آه من و نوا منم
گر نظری بما کنی، از همه غم رها منم

حامد خانلو
۲۲ اسفند ۱۳۹۹

لبخند تو

ای گل زیبای من لبخند تو آرامش است
چهره‌ی خندان تو خود معنی آسایش است

در جهان چیزی برایم خوش‌تر از روی تو نیست
فکر دیگر در سرم جز تاب گیسوی تو نیست

خالق هستی تو را چون ماه زیبا آفرید
گوشه‌ی ابروی تو در قلب غوغا آفرید

من هواخواه دو چشم مست و شهلای توام
دوست‌دار قامت چون سرو، رعنای توام

بوی مویت عاشقی را سهل و آسان می‌کند
یک نگاه دل‌فریبت مرده را جان می‌کند

عشق زیبایم تویی، محبوب بی‌تایم تویی
ماه شام تارم و خورشید فردایم تویی

دل تویی دلبر تویی، وز حوریان برتر تویی
بی‌دلان را سر منم، از شاهدان سرتر تویی

در دلم شوری به‌پا کرده‌ست عشق ناب تو
نام تو آرام جان و قلب من بی‌تاب تو

بی‌قرارم در نبودت، بودنت سامان من
یک‌دم از یادم نخواهی رفت ای جانان من

حامد خانلو
۱۳ مرداد ۱۳۹۳

تبسم

تبسمی به من نما، به من که دل‌شکسته‌ام
به من که در حیات خود، به جز تو دل نبسته‌ام

وجود و زنده بودنم، به بود تو عجین شده
غبار غم گرفته‌ام، ز عشق تو چنین شده

تمام کوچه غم شده، هوای دل گرفته است
مگو چرا چنین شدم، که سرّ آن نهفته است

درون قلب زخمی‌ام، جهنمی به پا شده
مسیر زندگی من، پی‌ات به ناکجا شده

برای وصف خوبیت، چه جمله‌ای بیان کنم؟
و مهربانی تو را، چه صورتی عیان کنم؟

مشابه شمیم تو، ز گل‌سِتان شنیده‌ام
گلی به رنگ و بوی تو، به چشم خود ندیده‌ام

تو برترین خلایقی، به این صفت تو لایقی
مرا مواخذه مکن، تو منشا علایقی

ز مهر و مه گذر کنم، ز غیر تو حذر کنم
فقط همین مرا بس است، به چشم تو نظر کنم

امید من به‌سوی تو، نگاه من به کوی تو
مرا به اوج می‌برد، خیال گفت‌وگوی تو

به جادوی نگاه خود، مرا فسرده می‌کنی
به مرز مرگ می‌بری، دوباره زنده می‌کنی

دل پر از امید من، به تار موی بسته است
و بی حضور گرم تو، چو مرغ پر شکسته است

جهان برای من غم است، بدون بوی موی تو
بیا و زندگی بده، به این اسیر روی تو

حامد خانلو
۲۷ آذر ۱۳۹۱

غریب

هوای کوی تو دارم تویی تمام وجود
نیاز روی تو دارم تویی دلیل سجود

تو انتهای زلالی تویی نسیم وصال
شفیع و ناجی انسان، تویی به این دو مثال

دلم گرفته از این روزهای تکراری
نصیبم از غم دوری شدست بیماری

چه روزها که به‌سر شد در آرزوی نگار
گل وجود فنا شد در انتظار بهار

بیا و جان به جهان ده جمالِ نورانی
تو شاهکار حکیمی، تو نور پنهانی

نیَم صبور به سانت، تو نیک کرداری
ازین جماعت غافل غمی به دل داری

بیا که صبر سر آمد و دل به درد آمد
خبر ز یار نیامد، خزان زرد آمد

بهار عمر به‌سر شد، زمانه در گذر است
ولی حبیب دو عالم غریب از نظر است

حامد خانلو
جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۸۴

رهگذر

رهگذر کوچه دل، سنگ به شیشه‌ام نزن
بی تو چگونه سر کنم، تیشه به ریشه‌ام نزن

باش کنار من دمی، سنگ صبور من تویی
هرچه که دارم از تو و رنگ غرور من تویی

همدم لحظه‌های من، بهت مرا نظاره کن
باز به رسم عاشقی، سوی دلم اشاره کن

یاد تو با وجود من، یار همیشگی شده
معجزه حضور تو، ساغر تشنگی شده

گاه که در خلوت دل، از تو خبر نمی‌شود
شام سیاه زندگی، بی تو سحر نمی‌شود

پنجره‌های بسته را، سوی تو باز می‌کنم
به عشق جاودانیَم، عرض نیاز می‌کنم

شهر خراب زندگی، بی تو خراب‌تر شود
بی تو امید بودنم، نقش بر آب‌تر شود

حامد خانلو
۳ فروردین ۱۳۸۴