سعدی؛ حکومت و حقوق مردم

✍️ دکتر احمد کتابی

«بدان که ملوک از بهرِ پاسِ رعیت‌اند، نه رعیت از بهر طاعتِ ملوک»
(گلستان، باب اول، حکایت ۲۸)

درآمد
در میان سخنوران بزرگ ایران‌زمین، کمتر کسی را می‌توان یافت که همانند شیخ مصلح‌الدین سعدی شیرازی، بی‌محابا به نکوهش و انتقاد از خودکامگی و ستم‌ورزی پادشاهان و حاکمان پرداخته، و بی‌پروا حکمرانان و ارباب زر و زور را به رعایت حقوق مردم و مراعات انصاف و عدالت و تفقّدِ احوال عامه و تلاش در جهت تأمین معاش و آسایش و رفع گرفتاری‌ها و دشواری‌های آنها، دعوت و تشویق کرده و حتی مؤکداً به انجام‌دادن امور مزبور موظف و مکلف دانسته باشد.

پیشگامی و نوآوری سعدی در بیان اندیشه‌های مردم‌گرایانه و ضد استبداد، هنگامی بیشتر و بهتر آشکار می‌شود که به زمان طرح این اندیشه‌ها ـ حدود هشت سده پیش ـ باز گردیم و دورانی را مجسم کنیم که سرزمین عزیز ما لگدکوب ستوران مهاجمان مغول بود و مردمانش در زیر سیطره ظلم و ستم شاهان و شاهکان خودکامه و بیدادگر دست و پا می‌زدند.

در این میان، آنچه اهمیت و عظمت کار سعدی را در این زمینه دوچندان می‌کند، توجه به این واقعیت دردناک است که متأسفانه اکثر و حتی قریب به اتفاق مردم هم‌عصر این شاعر، خودکامگی و بیدادگری حاکمان را امری عادی و طبیعی تلقی می‌کردند و سلاطین و اصحاب قدرت را «واجب‌الاطاعه» و از نظر شرعی «مفترض‌الطاعه» می‌دانستند! در این نوشتار می‌کوشیم شمه‌ای از اندیشه‌های والا و انسانی شیخ اجل را در باب مقوله‌های یادشده، تحت سه عنوان: «مردم‌گرایی»، «استبدادستیزی» و «ستم‌نکوهی» ارائه و تحلیل کنیم.

۱ـ مردم‌گرایی
«پادشاه بر رعیت، از آن محتاج‌تر است که رعیت به پادشاه…» (رسائل، در نصیحت سلطان انکیانو، کلیات سعدی، ص۳۶)

تتبّعی هرچند سریع در آثار سعدی، از اعتقاد قاطع و مسلّم او به مردم‌گرایی و انسان‌دوستی و ضرورت رعایت حقوق مردم از جانب حاکمان حکایت می‌کند. در تأیید این ادعا، کافی است مخصوصاً به بعضی از آثار وی از جمله «نصیحه‌الملوک» و «گلستان» (باب اول، درسیرت پادشاهان) و «بوستان» (باب اول، در عدل و تدبیر و رای) و نیز برخی از قصاید وی نظری حتی گذرا بیفکنیم. در این گفتار، ذیل عنوان‌هایی جداگانه، به بررسی موارد و جوانب برجسته اندیشه‌های مردم‌گرایانۀ سعدی پرداخته می‌شود.

۱ـ۱ـ وجود پادشاهان و حاکمان، فرعِ بر وجود رعایاست. از دیدگاه سعدی، علت وجودی و مبنای مشروعیت حکمرانان، خدمتگزاری به رعایا و تأمین امنیت و آسایش و رفاه برای آنان است. به دیگر سخن، رعایا، برخلاف آنچه در گذشته تصور می‌شد، در واقع ولی‌نعمت حاکمان‌اند و شاهان و حکام به منزله خادم آنها. در اثبات این معنی، شاهد مثال‌های متعددی در آثار سعدی وجود دارد که در سطور آینده از موارد شاخص آنها یاد می‌شود. سخن را با نقل قول‌هایی از رساله نصیحه‌الملوک آغاز می‌کنیم که در جای جای آن، با صراحت هرچه تمام‌تر، حرمت و عزّت پادشاهان، مرهون و مدیون رعایا تلقی شده است:

«به حقیقت پادشاهان را این دولت و حرمت به وجود رعیّت است که بی‌وجود رعیّت، پادشاهی ممکن نیست. پس اگر نگهداشت [=رعایت حالِ] درویشان [مستمندان و مستضعفان] نکند و حقوق ایشان را بر خود نشناسد، غایتِ بی‌مروّتی باشد.» (کلیات سعدی، ص۵۹)

در جای دیگر از همان رساله آمده است: «رعیت اگر پادشاه، نیست و اگر هست، همان رعیت است و پادشاه، بی‌وجود رعیت متصور نمی‌شود…» (همان،‌ ص۶۷)

سعدی در «گلستان» نیز ضمن حکایتی عبرت‌انگیز،‌ دیگربار به این معنی که وجود شاهان فرع بر وجود رعایاست، مهر تأکید می‌نهد:

پادشه پاسبانِ درویش است
گرچه نعمت به فرّ دولتِ اوست
گوسفند از برای چوپان نیست
بلکه چوپان برای خدمت اوست
(باب اول، حکایت ۲۸)

سعدی در «بوستان»، رعایا را به منزلۀ ریشه درخت و پادشاه را به مثابه تنه آن قلمداد می‌کند و نیک پیداست که استواری درخت به توانایی و استحکام ریشه آن بستگی دارد:

برو پاس درویش محتاج‌ دار
که شاه از رعیت بود تاجدار
رعیت چو بیخ‌اند و سلطان درخت
درخت،‌ ای پسر باشد از بیخ سخت
(باب اول، بیت های ۲۲۳۷ـ۲۲۲)

۱ـ۲ـ حکمرانی در واقع امر متعلق به مردم است: سعدی در یکی از قصاید معروفش که با مطلع «به نوبتند ملوک اندر این سپنج سرای…»، به نکته‌ای باورنکردنی و شگفت‌انگیز اشاره می‌کند که معرّف کمال مردم‌دوستی و نشانه بارز روحیه آزادمنشانه و طرز تفکر مردم‌گرایانه او در هشتصد سال پیش است: وی‌ در این منظومه، مردم را به جای «رعایا»، «پادشاهان» تلقی می‌کند و با این اظهارنظر، به اندیشه مردم‌سالاری (دمکراسی) مقبول در عصر حاضر نزدیک می‌شود:

به چشمِ عقل من این خلق پادشاهانند
که سایه بر سر ایشان فکنده‌ای چو همای
(قصاید، کلیات، ص۴۷۱)

۲ـ استبدادستیزی
«یکی از پادشاهان پارسایی را دید، گفت: هیچت از ما یاد می‌آید؟ گفت: بلی، هر وقت که خدای را فراموش می‌کنم!» (گلستان، باب دوم، حکایت ۱۴)

۲ـ۱ـ نفی استبداد
آثار سعدی، اعم از منشور و منظوم، آکنده از نکوهش خودکامگی و نقد و ذمّ خودکامگان است. وی با چنان تهور و بی‌پروایی به مذمت حاکمان مستبد و جابر می‌پردازد که توصیه‌ها و هشدارهایش، حتی برای عصر حاضر نیز که در آن، مردم‌سالاری و مسئولیت‌پذیری حاکمان در برابر شهروندان از امور مسلم و بدیهی به شمار می‌رود، حیرت‌انگیز و باورناپذیر به نظر می‌رسد و هنوز هم مصداق‌های فراوانی دارد. سخن را با نقل حکایتی از گلستان آغاز می‌کنیم:

«یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری آمد و همّت خواست که روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان. ذوالنون بگریست، گفت: اگر من خدای را چنان می‌پرستیدمی که تو سطان را، از جمله صدیقّان بودمی!» (باب اول، حکایت ۲۹)

در جایی دیگر، حاکمانی را که منشأ خدمت و راحتی برای خلق نیستند، مستحق توهین می‌‌داند:

پروردگار خلق، خدایی به کس نداد
تا همچو کعبه روی بمالند بر درش
از مال و دستگاهِ خداوندِ قدر و جاه
چون راحتی به کس نرسد خاک بر سرش!
(کلیات سعدی، صاحبیه، ۱۳۷۴)

۲ـ۲ـ نفی و نقد جاه‌طلبی و منصب دوستی: حبّ جاه و مقام بی‌گمان از جمله نیرومندترین و مؤثرترین علایق و انگیزه‌های آدمی و در عین حال از خطرناک‌ترین لغزشگاه‌‌های اوست‌ که هر قوت و شدت آن، در مقام مقایسه با سایر امیال و غرایز انسان نظیر ثروت‌دوستی و غریزۀ جنسی، به مراتب بیشتر است. ناگفته پیداست که خصیصۀ مزبور، بیش از همه، از ابتلائات اصحاب حکومت و ارباب قدرت است. این خصیصه در ضمن، مناسب‌ترین زمینه و بستر را برای ازدیاد استبدادگرایی و خودکامگی حاکمان فراهم می‌سازد. به همین جهت سعدی را دربارۀ آن، گفته‌ها و توصیه‌هایی بس نغز و آموزنده است که از اهم آنها یاد می‌شود.

سخن را با استناد به رسالۀ «نصیحه‌الملوک» پایان می‌دهیم: «صاحب دولت و فرمان را واجب باشد در ملک و بقای خداوند تعالی همه وقتی تأمل کردن و از دور زمان براندیشیدن و در انتقال مُلک از خلق به خلق، نظر کردن تا به پنج روز مهلت دنیا، دل نهند و به جاه و مال عاریتی مغرور نگردد.» (کلیات سعدی، ص ۴۸)

در گلستان نیز ‌ضمن حکایتی دلنشین و آموزنده، از مواجهۀ مغرورانه پادشاهی متفرعن با جماعت درویشان و واکنش متهورانۀ یکی از آنان در برابر وی، بدین شرح سخن رفته است: «پادشاهی به دیدۀ حقارت در طایفۀ درویشان نظر کرد. یکی از آن میان، به فراست، ‌به جای آورد و گفت: ای ملک! ما در این دنیا به جیش، از تو کمتریم و به عیش خوش‌تر و به مرگ برابر و به قیامت بهتر…

اگر کشورخدای کامران است
وگر درویش حاجتمند نان است
در آن ساعت که خواهند این و آن مُرد
نخواهند از جهان بیش از کفن برد»
(باب دوم، حکایت ۴۵)

در بوستان نیز ضمن «حکایت مرد کوته‌نظر و زن عالی‌همت» در باب حب جاه و خصیصۀ سیری ناپذیری آن نزد ارباب قدرت چنین آمده است:

خبر ده به درویش سلطان‌پرست
که سلطان ز درویش مسکین‌تر است
گدا را کند یک درم سیم، سیر
فریدون به ملک عجم نیم‌سیر
نگهبانی ملک و دولت بلاست
گدا پادشاه است و نامش گداست

… بخسبند خوش روستایی و جفت
به ذوقی که سلطان در ایوان نخفت
اگر پادشاه است وگر پینه‌دوز
چو خفتند، گردد شب هر دو روز
(باب ششم، بیت‌های ۳۸۲۰ ـ ۲۸۱۴)

۲ـ۳ـ در عواقب و توالی فاسد استبداد
۲ـ۳ـ۱ ممتنع شدن صلاح اندیشی خیرخواهان: یکی از زیانبارترین آثار و پیامدهای خودکامگی، مأیوس و مرعوب شدن خردمندان و نیکخواهان جامعه و درنتیجه، انصراف آنها از طرح‌ نظرها و رهنمودهای دلسوزانه و مصلحت‌جویانۀ خویش، از بیم خشم و تعقیب احتمالی حاکمان است که کمترین انتقادی را برنمی‌تابند و جز عقیده و صوابدیدخویش، همه اندیشه‌ها و توصیه‌ها را ناصواب و ناروا و حتی خصمانه تلقی می‌کنند. سعدی ازقضا به این خصیصه بارز استبداد و مستبدان توجه وافی یافته و ضمن یکی از حکایت‌های گلستان به توصیف و تحلیل آن پرداخته است:

«وزرای انوشیروان در مهمی از مصالح مملکت اندیشه همی کردند و هر یک رایی همی زدند و ملک همچنین تدبیری اندیشه همی کرد. بزرجمهر را رای ملک اختیار آمد. وزیران در خفیه پرسیدند که: رای ملک را چه مزیت دیدی بر فکر چندین حکیم؟ گفت: به موجب آن که انجام کار معلوم نیست و رای همگان در مشیت است [= ممکن است] که صواب آید یا خطا؛ پس موافقت با رای ملک اولی‌تر است، تا اگر خلاف صواب آید، به علت متابعت از او از معاتبت ‌ایمن باشم!» (باب اول، حکایت ۳۱)

۲ـ۳ـ۲ـ ایجاد ارعاب و دهشت‌افکنی: یکی از پیامدهای اجتناب‌ناپذیر استبداد، حاکمیت بی‌اعتمادی و وحشت‌زدگی متقابل پیش مردم و پادشاهان است که گاه به مراحل و عواقب بس خطرناکی می‌رسد. سعدی در گلستان نمونه بارزی از این جو بی اعتمادی و بیم زدگی در جامعه را ضمن حکایتی عبرت‌انگیز بیان کرده است.

«هرمز را گفتند: از وزیران پدر چه خطا دیدی که بند فرمودی؟ گفت: خطایی معلوم نکردم، ولیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بیکران است … ترسیدم از بیم گزند خویش، قصد هلاک من کنند. پس قول حکما را کار بستم که گفته‌اند:

از آن آن کز تو ترسد، بترس ای حکیم
و گر با چنو صد بر آیی به جنگ…»
(همان باب، حکایت ۱۸)

۲ـ۴ـ انتقاد ناپذیری، عامل مهم خودکامگی و تقویت آن: یکی از ویژگی‌های بارز مستبدان و خودکامگان انتقادناپذیری آنان است. این خصیصه، در عین حال که عوامل موجده و تقویت‌کننده خودکامگی است، از علائم و نتایج آن هم به شمار می‌رود. سعدی در جای جای آثارش به نفی و نقد این خصیصه پرداخته است. البته در این نقدها، روی سخن سعدی تنها با حاکمان نیست، بلکه همه آدمیان، کم و بیش، مخاطب اویند هرچند که سلاطین و حکام، به اقتضای منصب و شرایط خاص خود، به مراتب بیش از دیگران، در معرض ابتلای به این عارضۀ خطرناک‌اند.

سعدی را در گلستان در باب ضرورت نقد برای ویرایش سخن، و به قیاس آن برای اصلح رفتار ناصواب،‌ جمله‌ای است بسیار موجر و شیوا با مضمونی بس حکیمانه: «متکلم را تا کسی عیب نگیرد، سخنش صلاح نپذیرد.» (باب هشتم، ص۱۷۵) و در دنبالۀ آن جمله کوتاه دیگری آورده است که به حق زیباترین و فاخرترین جلوه جمع فصاحت و بلاغت با علوّ معنا و مضمون است: «همه کس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال!» (همانجا)

در «نصیحه‌الملوک» نیز به توصیه‌های کوتاه و خردمندانه‌ای خطاب به حاکمان برمی‌خوریم: «دوستدار حقیقی آن است که عیب تو را در روی تو بگوید تا دشخوارت آید و از آن بگردی و از قفای تو بپوشد تا بدنام نشوی.» (کلیات سعدی، ص۵۸)

در جای دیگر، پادشاهان را از تصمیم‌گیری‌های عجولانه و ناگهانی برحذر می‌دارد و بدانان توصیه می‌کند که نخست درباره چند و چون و پیامدهای تصمیم خود بیندیشند و آنگاه با صاحب‌نظران و خردمندان به مشورت نشینند: «هر چه در مصالح مملکت در خاطرش آید، به عمل درنیاورد. نخست اندیشه کند. پس مشورت، پس چون غالب ظنش صواب نماید، ابتدا کند با نام خدای و توکل بر وی…» (همانجا)

در بوستان هم چندین حکایت در باب ضرورت و فضیلت انتقادپذیری ذکر شده است که از یک مورد شاخص آن یاد می‌شود. بنا به روایت سعدی در باب چهارم بوستان، (بیت‌های ۲۴۹۵ـ ۲۲۴۹) فردی مشکلی را در محضر شاه‌ مردان، علی (ع) مطرح می‌کند و راه‌حل آن را می‌جوید:

کسی مشکلی بُرد پیش علی
مگر مشکلش را کند منجلی

امام جوابی را که صحیح می‌داند، بیان می‌کند. یکی از حاضران، پاسخ آن حضرت را قابل تأمل تلقی می‌کند:

شنیدم که شخصی در آن انجمن
بگفتا: چنین نیست یا بالحسن

حضرت علی (ع)، بی‌آنکه برنجد، بزرگوارانه از او می‌خواهد اگر جواب بهتری سراغ دارد، اظهار کند.

نرنجید از او حیدرِ نامجوی
بگفت: ار تو دانی از این بهْ بگوی

و آن شخص پاسخی را که درست می‌داند، بیان می‌کند. حضرت با نهایت انصاف و جوانمردی، گفتۀ او را می‌پذیرد:

پسندید از او شاهِ مردان جواب
که من هر خطا بودم او بر صواب
بهْ از من سخن گفت و دانا یکی است
که بالاتر از علم او علم نیست

۲ـ۵ـ تملق و چاپلوسی، زمینه‌ساز و تقویت‌کنندۀ «خودشیفتگی» و «خودکامگی»: چاپلوسی و مداحی، با دامن‌زدن به حب نفس آدمی، زمینه‌های «خودشیفتگی» و «خودبرتربینی» را که به طور فطری در همۀ انسان‌ها، کم و بیش، وجود دارد، گسترش می‌دهد و سبب می‌شود که آدمی نتواند از داوری‌های واقع‌بینانۀ دیگران و رهنمودهای دلسوزانۀ آنها در جهت رفع نقاط ضعف و تقویت نقاط قوت خویش بهره‌مند شود. بدین ترتیب، تملق و تحسین و تمجید بی‌مورد، عملا ارتباط انسان‌ها را با واقعیات جهان بیرونی قطع می‌کند و منشأ ایجاد غرور و خودپسندی در آنها می‌شود. بدیهی است هنگامی که اصحاب حکومت و ارباب ثروت مخاطب مدح و تملق قرار گیرند، عواقب و توالی فاسد این کار به مراتب بیشتر و خطرناک‌تر می‌شود.

روزنامه اطلاعات​​

ستایش سعدی از زبان جامی

✍️ دکتر سید حسین الهی قمشه‌ای

شاعران بزرگ آسمانی ما هر یک مورد ستایش شاعران پسین خویش بوده‌اند؛ چنان‌که انوری درباره فردوسی گفت:
آفرین بر روان فردوسی / آن همایون همای فرخنده
او نه استاد بود و ما شاگرد / او خداوند بود و ما بنده

و نظامی در مقام فردوسی گفت:
سخن‌سنجی آمد ترازو به دست / درست زراندود را می‌شکست

و امیرخسرو دهلوی در مقام نظامی در قیاس با خویش گفت:
نظم نظامی به لطافت چو در / وز دُر او سر به سر آفاق پر
پخته از او شد چو معانی تمام / خام بود پختن سودای خام
مثنوی اوراست، دعایی بگوی / بشنوش، از دور ثنایی بگوی
این همه زانصاف بود زور نیست / گر تو نبینی، دگری کور نیست

و نیز شیخ بهایی در ستایش مثنوی، بدین نگاه که مثنوی سراسر شرح لطایف آیات قرآنی است، گوید:
مثنوی معنوی مولوی / هست قرآنی به لفظ پهلوی
من نمی‌گویم که آن عالی‌جناب / هست پیغمبر، ولی دارد کتاب

و مولانا خود از عطار و سنایی چنین یاد می‌کند:
عطار روح بود و سنایی دو چشم او / ما از پی سنایی و عطار آمدیم

چنان‌که در مثنوی نیز از سنایی با عنوان “حکیم غزنوی” به ارادت و تعظیم یاد کرده است:
از حکیم غزنوی بشنو تمام / ترک‌جوشی کرده‌ام من نیم خام

و حاجی سبزواری، حافظ را چنین ستوده است:
هزاران آفرین بر جان حافظ / همه غرقیم در احسان حافظ
ز هفتم آسمان غیب آمد / لسان‌الغیب اندر شان حافظ

از جمله شیخ اجل سعدی شیرازی نیز از روزگار خویش تا کنون پیوسته مورد تحسین عام و خاص بوده و به‌خصوص مدح و ثنای شاعران بزرگ را نسبت به خود برانگیخته است. امیرخسرو دهلوی که در مثنوی، مرید نظامی و در غزل سرسپرده شیخ اجل سعدی است، در بیت زیر، شراب، یعنی محتوای غزل خود را، از خمخانه شیخ شمرده است:
خسرو سرمست اندر ساغر معنی بریخت / باده از خمخانه شیخی که در شیراز بود

ملک‌الشعرای بهار، پیشرو شاعران بازگشت به سبک خراسانی در تضمین بسیار زیبایی که از غزل معروف سعدی به مطلع:
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست / یا شب و روز به‌جز فکر توام کاری هست
کرده، سعدی را در مقام پیامبری نشانده و آثار او را به فرقان که یکی از اوصاف قرآن به معنی “جدا کننده حق و باطل” است، تشبیه کرده است. البته مقصود از کلمه پیامبر در این‌گونه تعبیرات، معنی خاص نبوت که ختم به رسول اکرم (ص) شده است نیست، و اگر گفته‌اند که از سخن مولانا و سعدی و حافظ و نظامی و امثال این بزرگان زنگ نبوت به گوش می‌رسد، مقصود این است که آنان خبر بزرگ خدا و قیامت، و پیروی از عمل صالح را که محور اصلی دعوت انبیا و ملاک سعادت دنیا و رستگاری آخرت است، در پرده تعبیرات شاعرانه به گوش جهانیان رسانیده‌اند، و به حقیقت چون دنباله‌رو و سخنگوی پیام انبیا هستند، مجازا از آنان به پیام‌آور و لسان‌الغیب و آیینه غیب و صاحب کتاب و غیره یاد شده است.

راستی دفتر سعدی به گلستان ماند / طیباتش به گل و سبزه و ریحان ماند
اوست پیغمبر و این نامه به فرقان ماند / هرکه او را کند انکار، به شیطان ماند
عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند / داستانی است که بر هر سر بازاری هست

در چند دهه اخیر، برخی از معاصران، مقام و منزلت معنوی و عرفانی سعدی را درنیافته و بیشتر او را شاعر سخن‌پرداز و نمونه کمال فصاحت و بلاغت شمرده و تغزلات عاشقانه او را یکسر به عالم خاک منسوب کرده‌اند، در حالی که سعدی عارفی است پر شور و حال از عاشقان حضرت حق که عشق به آفریدگار، او را عاشق تمامی آفرینش کرده است:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست / عاشقم بر همه عالم، که همه عالم از اوست

و عشق پاک او به خلق، او را برانگیخته تا همگان را به معشوق ازل دعوت کند، و نام و یاد معشوق ازل را در دل و زبان عام و خاص زنده کند؛ چنان‌که گفت:
قصه حسن تو بر عالم و جاهل خوانم / نامت اندر دهن پیر و جوان اندازم

و این دعوت مستی‌بخش به عشق را در جام‌های مرصعی از الماس سخن به همگان هدیه کرده است؛ چنان‌که یکی از عاشقان او، شاعر فحل و توانای معاصرش سیف‌الدین فرغانی در غزلی خطاب به او گفته است:
ز خمّ عشق قدح‌هاست هر یکی غزلت / به مجلسی که کسان ساز عشق بنوازند
چو آب گشته روان از شرابخانه تو / هزار نغمه ایشان ز یک ترانه تو

جوهر اصلی شعر سعدی، همان ترانه ابدی است که سرود دسته‌جمعی ذرات کائنات یعنی مدح و تسبیح جمال مطلق و بیان اسرار معرفت حق است؛ چنان‌که گفت:
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است / دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

و به حقیقت سعدی اسرار معرفت را از برگ‌های کتاب آفرینش خوانده، و کلام منثور و منظوم خود را ترجمان آن اسرار کرده است، و این کاری است که جمله شاعران بزرگ جهان پیش از سعدی و پس از وی برگزیده و به عشق و ارادت در نقطه‌های کمال به پایان برده‌اند؛ چنان‌که شکسپیر گفت:
«اگر از غوغای عالم و اشتغالات باطل دنیوی دمی آسوده شویم،
درختان را به هزار زبان سخنگو می‌یابیم
و از جویبارها کتاب می‌خوانیم
و از سنگ موعظه می‌شنویم
و نشان خیر و خوبی را در هر چیز مشاهده می‌کنیم.»

سعدی در یکی از قصاید کوتاهش بیتی به همین مضمون سروده که پس از دویست سال، جامی، شاعر و نویسنده بزرگ عرفانی قرن نهم را مست کرده و در حکایت بسیار زیبایی شرح مستی خود و جمله کروبیان عالم بالا را از این بیت بیان کرده است. اینک این بیت سعدی، و این هم حکایت جامی در سبحه‌الابرار:
برگ درختان سبز در نظر هوشیار / هر ورقش دفتری است، معرفت کردگار

یکی از اکابر در واقعه دید که جمعی از ملایکه طبق‌های نور از بهر نثار وی می‌برند…
سعدی، آن بلبل شیراز سخن / در گلستان سخن، دستان زن
شد شبی بر شجر حمد خدای / از نوای سحری سحر نمای
بست بیتی ز دو مصراع به هم / هر یکی مطلع انوار قدم
جان از آن مژده جانان می‌یافت / بر خرد پرتو عرفان می‌تافت
عارفی، زنده‌دلی، بیداری / که نهان داشت بر او انکاری،
دید در خواب که درهای فلک / باز کردند گروهی ز ملک
رو نمودند ز هر در زده صف / هر یک از نور، نثاری بر کف
پشت بر گنبد خضرا کردند / رو در این معبد غبرا کردند
با دلی دستخوش خوف و رجا / گفت کای گرم روان تا به کجا؟
مژده دادند که: سعدی به سحر / سُفت در حمد یکی تازه گهر
چشم زخمی نرسد تا ز قضا / می‌سزد مرسله گوش رضا
نقد ما کان نه به مقدار وی است / بهر آن نکته ز اسرار وی است
خواب‌بین عقده انکار گشاد / رو بدان قبله احرار نهاد
به در صومعه شیخ رسید / از درون زمزمه شیخ شنید
که رخ از خون جگر تر می‌کرد / با خود آن بیت مکرر می‌کرد!
و سلام بر ستایشگران زیبایی باد.

منبع: کتاب کیمیا​​